چرخش راهبردی افغانستان از مرز تورخم به بندر چابهار، نهتنها تغییر یک مسیر تجارتی، بلکه نشانهای از دگرگونی ژرف در ژیوپولیتیک منطقه است؛ تحولی که میتواند وابستگی تاریخی کابل به پاکستان را کاهش دهد و بستر تازهای برای همگرایی تمدنی و اقتصادی میان افغانستان، ایران و هند فراهم سازد.
تحولات اخیر در جغرافیای سیاسی و اقتصادی منطقه، بهویژه در پی تغییر مسیر اقتصادی افغانستان از وابستگی به مرزهای پاکستان به سوی مسیرهای نوین ایران و بندر چابهار، نشانهای از دگرگونی عمیق در معادلات ژیوپولیتیکی جنوب و جنوبغرب آسیا است. این گذار، تنها یک تغییر مسیر اقتصادی نیست، بلکه بازتابی از تحول فکری و ایدیولوژیکی در رویکرد سیاسی طالبان و بازتعریف جایگاه افغانستان در محور همگرایی تمدنی ایران، هند و آسیای مرکزی است. در این مقاله، ابعاد ژیوپولیتیکی، اقتصادی و امنیتی این تحول مورد تحلیل قرار میگیرد و نشان داده میشود که چگونه چرخش افغانستان از تورخم به چابهار میتواند به بازسازی پیوندهای تمدنی و ایجاد یک نظم نوین منطقهای منجر گردد.
از تورخم تا چابهار؛ گسست از وابستگی تاریخی به پاکستان:
افغانستان در دهههای گذشته، به دلیل محصور بودن در خشکی و وابستگی تاریخی به گذرگاههای مرزی پاکستان، بهویژه تورخم، از لحاظ اقتصادی و سیاسی در تنگنای شدید قرار داشت. این وابستگی نه تنها تجارت افغانستان را به ابزار فشار سیاسی اسلامآباد تبدیل کرده بود، بلکه امنیت ملی و ثبات اقتصادی کشور را نیز در گرو اراده نظامی و سیاسی پاکستان قرار داده بود.
بسته شدنهای پیاپی مرز تورخم، ایجاد صفهای طولانی موترهای باربری و افزایش قیمت کالاهای اساسی، افغانستان را در وضعیت شکنندهای قرار داده بود که اقتصاد و سیاست آن را همزمان تهدید میکرد. در چنین شرایطی، جستجوی مسیرهای جایگزین، بهویژه از طریق ایران و بندر چابهار، به یکی از اولویتهای راهبردی سیاست خارجی افغانستان تبدیل شد.
بندر چابهار؛ دروازه نوین افغانستان به دریا:
بندر چابهار، که با مشارکت ایران، هند و افغانستان توسعه یافته است، اکنون بهعنوان دروازه راهبردی افغانستان به آبهای آزاد شناخته میشود. این بندر موقعیتی ممتاز در جنوب ایران دارد و میتواند افغانستان را بدون عبور از خاک پاکستان به بازارهای جهانی متصل کند.
چابهار نهتنها یک مسیر اقتصادی است، بلکه نماد همگرایی سیاسی و تمدنی میان سه کشور بزرگ حوزه تمدن ایرانی-هندی-افغان است. این پروژه، افغانستان را از انحصار جغرافیایی پاکستان رها ساخته و آن را در مدار جدیدی از همکاریهای اقتصادی و سیاسی با ایران و هند قرار داده است. این دگرگونی بهمنزله بازتعریف ژیوپولیتیکی افغانستان در نقشه منطقهای است؛ کشوری که دیگر صرفاً «محصور» نیست، بلکه «متصل» میشود.
تحول ایدیولوژیکی طالبان؛ از دیوبند تکفیری پاکستان تا دیوبند عرفانی هند:
در کنار تحولات اقتصادی، تغییر آرام و تدریجی در رفتار ایدیولوژیکی طالبان نیز مشهود است. طالبانِ امروز، در مقایسه با طالبان دهه نود میلادی، ناگزیر از تعامل با قدرتهای منطقهای، بهویژه ایران و چین، گردیده است. این تغییر بهمعنای چرخش از دیوبند تکفیری و سیاسیِ پاکستانمحور، بهسوی نوعی قرائت عملگرایانهتر و حتی تا حدی عرفانیتر از اسلام منطقهای است.
تعامل طالبان با ایران، بهرغم اختلافهای مذهبی، بر پایه مصلحتهای اقتصادی و امنیتی شکل گرفته است. هر دو طرف، بهخوبی درک کردهاند که تقابل نظامی یا رقابت مذهبی در شرایط حاضر تنها به سود قدرتهای فرامنطقهای خواهد بود. از همینرو، گفتمان جدیدی از «امت اسلامی در محور عقلانیت و تعامل» در حال شکلگیری است که میتواند به همزیستی نسبی میان تشیع و تسنن در جغرافیای افغانستان و ایران بینجامد.
پیامدهای امنیتی و ژیوپولیتیکی گذار از تورخم به چابهار:
تغییر مسیر تجارت و ترانزیت از پاکستان به ایران پیامهای امنیتی ژرفی دارد. از نگاه ژیوپولیتیکی، زمانی که تجارت از مرزها عبور نکند، دیر یا زود سربازان عبور خواهند کرد. بهبیان دیگر، اختلال در جریان تجارت، همواره بستر تنش نظامی را فراهم میکند. امروز که مسیرهای تجاری افغانستان از تورخم به چابهار تغییر میکند، در واقع یک توازن ژیوپولیتیکی تازه در حال شکلگیری است.
پاکستان این تغییر را تهدیدی برای نقش سنتی خود در معادلات افغانستان میبیند و احتمال واکنشهای نظامی و امنیتی از سوی اسلامآباد دور از ذهن نیست. اما در مقابل، پیوندهای نوین افغانستان با ایران، هند و آسیای مرکزی میتواند نوعی موازنه مثبت ایجاد کند و از انزوای ژیوپولیتیکی افغانستان جلوگیری نماید.
همگرایی تمدنی ایران و افغانستان؛ از احمدشاه درانی تا دوران نو:
پیوندهای تاریخی و تمدنی ایران و افغانستان ریشه در دورانهای کهن دارد. از دوره احمدشاه درانی تا حکومتهای پس از آن، همگرایی فرهنگی، زبانی و مذهبی میان دو کشور بستر تعاملات سیاسی را فراهم ساخته است. این پیوندها امروز در قالب همکاریهای اقتصادی و امنیتی جدید در حال احیا است.
ایران با بهرهگیری از ظرفیت تاریخی خود، تلاش دارد افغانستان را نه بهعنوان حیاط خلوت ژیوپولیتیکی، بلکه بهعنوان شریک تمدنی و حلقهای از زنجیره همگرایی در جهان اسلام تعریف کند. از سوی دیگر، طالبان نیز با نزدیک شدن به تهران، میکوشد از انزوای بینالمللی خود بکاهد و در معادلات جدید منطقه جایگاهی مستقل از پاکستان بیابد.
بازتاب منطقهای و جهانی؛ از همگرایی اسلامی تا جبهه مقاومت تمدنی:
افزایش همگرایی ایران و افغانستان در محور چابهار، افزون بر بعد اقتصادی، میتواند در سطح سیاسی و مذهبی نیز پیامدهایی داشته باشد. نزدیکی مذهبی میان طالبان و ایران، هرچند در ظاهر مصلحتی است، اما ظرفیت آن را دارد که به احیای نوعی گفتمان امت اسلامی در برابر سلطهجویی غربی تبدیل شود.
در صورت استمرار این روند، جهان اسلام ممکن است شاهد شکلگیری محور جدیدی از همگرایی مذهبی و تمدنی میان شیعه و سنی در قالب نوعی مقاومت مشترک در برابر سلطه خارجی باشد. هرچند این روند نیازمند درک متقابل، گذر از تعصبات تاریخی و پذیرش واقعگرایی سیاسی است، اما در ذات خود میتواند زمینهساز نوعی بیداری نوین اسلامی در شرق جهان اسلام گردد.
در نتیجه:
تحولات ژیوپولیتیکی منطقه، بهویژه در محور چابهار، ایران و افغانستان، نشان از دگرگونی ساختاری در معادلات قدرت دارد. افغانستان دیگر صرفاً میدان رقابت نیست، بلکه در حال تبدیل شدن به پیوندگاه راهبردی میان جنوب و مرکز آسیا است.
چرخش از تورخم به چابهار، در واقع گذار از وابستگی به خودکفایی، از فشار به استقلال و از انزوا به همگرایی است. این مسیر هرچند با چالشهای فراوانی چون تحریمها، فشارهای پاکستان و رقابتهای قدرتهای جهانی همراه است، اما ظرفیت آن را دارد که افغانستان را از «جغرافیای محصور در بحران» به «جغرافیای محور همکاریهای تمدنی» بدل سازد.
در نهایت، آینده افغانستان و منطقه در گرو درک این واقعیت است که اقتصاد و تمدن، اگر همسو شوند، میتوانند مرزهای خصومت را به مرزهای همکاری تبدیل کنند؛ و اگر تجارت نرود، سرباز خواهد رفت.